یکنفر شب گذشته بی خبر، چشم کهنه ی مرا ورق زده است 

خط کشیده زیر خنده ها و بعد، پاره کرده گریه را ورق زده است 

این که بوده این غریبه عجیب، این که بی اجازه  رفته نصف شب 

سر زده به سرنوشت کهنه ام، قامت مرا چرا ورق زده است 

خط به خط خطوط گیچ و خسته را، خوانده لحظه های خوب و تازه را 

خط کشیده روی روزهای سرد، روی هر چه سایه ها، ورق زده است 

صفحه ، صفحه ، تا رسیده سمت من  – سایه ای که شب شده است واقعا- 

مثل اینکه طاقتش نیامده، پاره کرده بی صدا، ورق زده است 

…. چند خط سکوت می کند و بعد، جار می زند دو خط بعد را 

تا خبر شود کبوتر سفید، آن که بال هاش را ورق زده است 

بازهم منم شبیه زنده ها، نام کوچکم کبود گشته است 

یکنفر شب گذشته بی خبر، چشم کهنه ی مرا ورق زده است