سیاست نوعی صدا کردن است. کسی را به نام خودش و به سمت خودش صدا کردن است. سیاست به جای همه و برای همه سروصدا کردن است. شاید به معنای آشتی کردن هم باشد. ما ناگزیریم که با هم آشتی کنیم، وگرنه روز و شب همه‌ی خلایق در بدخلقی و دشنام سر خواهد شد. سیاست روشی است که در آن آدم‌ها بی‌آن‌که حتا بخواهند، می‌توانند به یک‌دیگر نزدیک شوند. با آن‌که از هم کینه دارند، می‌توانند هم‌دیگر را در آغوش بگیرند و وانمود کنند که در وادی مهربانی در حال کاشتن گل امید اند.

هیچ‌کس عزیز!

روزهای جمعه باید دل ما جمع باشد، آرام و راحت. شب‌های شنبه دل ما باید شبیه شیشه‌های ساده شاد و سرحال باشد. شنبه‌ها روز شاد بودن است، روزی که بودن را به شادی و شادمانی تجربه می‌کنیم. یک‌شنبه‌ها اما باید کمی به فکر خود باشیم، به فکر زنگی که زندگی به صدا در می‌آورد و ما را به دویدن و چرخیدن فرا می‌خواند. دوشنبه‌ها باید به اندازه‌ی دو تا شنبه با همسایه‌ها درد دل کرد. باید به اندازه‌ی دوبرابر قد خود از قله‌ی زندگی بالا برویم و سعی کنیم که هیچ‌وقت پشت سر خود را نگاه نکنیم. سه‌شنبه‌ها را می‌شود با کمی سادگی شروع کرد، با کمی سردی. سه‌شنبه‌ها را می‌شود روز تن و تنهایی صداگذاری کرد. در این روز می‌شود کمی از خود فاصله گرفت و سراسیمه به سمت سیم و زر شتافت. چهارشنبه روزی است که باید روزی چهار بار از همه‌ی چهارراه‌های جهان عکس یادگاری گرفت و بعد همه‌ی عکس‌ها را در یک قاب در دیوار خانه آویخت. در این روز باید با صدای بلند از بلندترین کوه جهان بالا رفت و بعد خود را به سرعت نور مورد نوازش قرا داد. پنج‌شنبه اصلا روزی است که قرار نبوده یکی از روزهای هفته باشد. این روز اصلا قرار نبوده که روز باشد. این روز قرار بود که روزنه‌ای به سمت بهشت باشد. کسی هم نمی‌داند که چه اتفاقی افتاد که این روزنه‌‌ای زیبا به سمت تازگی بهشت از میان روزهای هفته سر درآورد و برای همیشه هم همان‌جا ماند. در این روز باید مثل برف ساده و سفید بود و برای باریدن از هیچ‌کسی اجازه نگرفت و تا می‌توان بارید. سیاست شاید کنار هم گذاشتن این روزها باشد. شاید روش برخورد ما با این روزها، سیاست نام داشته باشد.

سیاست شاید ریشه‌های تاریخی‌اش به ریاضیات برگردد. همین کلمه‌ی «سیاست» شاید در اصل به صورت عبارت شک‌برانگیز «سی یا صد» بوده است. اصلا کسی چه می‌داند. شاید خدا خواسته است که آدم‌ها وقتی وارد ریاضیات می‌شوند، دست از شک بردارند. یا این‌که قرار بوده که وقتی از ریاضیات خارج می‌شویم، باید مشکوک باشیم. فاصله‌ی بین سی و صد را باید با عددهای تازه‌ای پر کرد. این عدد‌های تازه ترس ما را از زندگی کمتر می‌کنند. وقتی زندگی باشد و ما هم بتوانیم یک‌راست خود زندگی را با خود به گردش ببریم، دیگر نیازی نیست که زنگ خانه‌ی کس دیگری را به صدا در بیاوریم. وقتی که زندگی نباشد، یا وقتی که زندگی بی‌آن‌که به روی خود بیاورد، با زرنگی از کنار ما بگذرد، ما می‌مانیم و چیزهایی که هرچه باشند، زندگی نیستند.

هیچ‌کس عزیز!

می‌دانم که در ریاضیات جایی برای سوء تفاهم و تردید وجود ندارد. ریاضیات با قاطعیت می‌گوید که اگر دو در کنار دو بنشیند، حاصل هم‌نشینی آن‌ها عدد چهار می‌شود. اما ما می‌دانیم، در سیاست چنین نیست. اگر دو گروه را با دو گروه دیگر در ارگ کنار هم بنشانید، حاصل آن هرچه باشد، قطعا چهار نیست. ارگ جایی است که جمله‌ها همیشه با اگر شروع می‌شود. آدم‌ها هم لبخند می‌زنند و هم اخم می‌کنند. در ارگ آدم‌ها احتمالا در تمام ساعات بیداری‌شان دروغ می‌گویند؛ اما همین که می‌خواهند بخوابند، با خیال راحت به خواب می‌روند. مثل کودکی که تازه به دنیا آمده و لب به هیچ دروغی نزده باشد. مثل کودکی که اصلا برای زندگی کودک شده باشد. ارگ جایی است که ستون هر اتاقی را با جنجال و بی‌اتفاقی ساخته‌اند. وارد هر اتاق که بشوید، بوی تند سیاست سر‌تان را به درد خواهد آورد. ارگ جایی است که با قاطعیت تمام باید خود را مساوی همه‌ی مردم قلم‌داد کرد و به جای همه‌ی آن‌ها رییس جمهور بود.

سیاست را فقط می‌شود در ارگ معنا کرد. در هیچ کجای این جهان پهناور نمی‌توان پهنا و عمق سیاست را به‌درستی کشف کرد. برای کشف معنای دقیق سیاست، باید در یکی از تاریک‌خانه‌های ارگ ساعتی دچار تنهایی شد و به هیچ‌کس و هیچ‌‌چیز فکر نکرد. اگر تاریکی کاملی بر شما حکم فرما باشد و شما باشید و یک اتاق عمیقا تاریک، ذهن شما به‌سرعت دچار واقعیت‌های حاکم بر فضای ارگ می‌شود. شما به‌راحتی همه‌چیز را فراموش می‌کنید. اولین چیزی که فراموش می‌کنید، خداست. خدا را به‌راحتی وارد شدن به دروازه‌های ارگ از دست می‌دهید. دومین دردی که برای همیشه دست از سر‌تان بر می‌دارد، خودتان هستید. اگر وارد دومین دروازه‌ی ارگ شوید، خودتان را از یاد می‌برید. بعد اگر قدم زدن‌تان ادامه یابد و تاریکی شاعرانه‌ای شانه‌های شما را در آغوش بگیرد، مردم را نیز از یاد خواهید برد.

هیچ‌کس عزیز!

ارگ جایی است که با اگر و مگر می‌شود به… بگذریم. اصلا سیاست همان سی یا صد است و ربط چندانی هم به ارگ ندارد.