شعر دیدن

شبیهِ نور که در شیشه‌ای شکست مرا  درونِ آیینه‌ی چشمِ خود نشست مرا  نگاه کرد به اندامِ کهنه‌ام چندی  و بعد بینِ دو پلکش کشید و بست مرا  میانِ چشمه، کنارِ درخت، سمتِ صدا  نشاند یک کمی آن‌سوتر از اَلَست مرا  شبیهِ آن‌که کسی در پیاله‌ای باشد  گرفت تا که بنوشد نگاهِ مست مرا  قشنگ…

عسل

و خواست تا که تو را از عسل شروع کند  شکوه چشم تو را با غزل شروع کند  خدا نخواست که آیات پاک چشم تو را  غریب و یخزده با حرف ” ال” شروع کند  به گوش های تو آویخت مهر در دری  که حرف محعزه را در عمل شروع کند  قرار بود  که از ابتدای قامت گل  ظهور چشم تو را در ازل شروع کند  شروع چشم تو شاید همیشگی بوده است  حلاوتی که تو را لااقل شروع کند  برای آنکه مشامش شکوهمند شود  و با طلاوت قند و عسل شروع کند  خدا به نام تو آغاز کرد صحبت خود  تورا نوشت که ضرب المثل شروع کند  برای خاطر دریا تو را نگهدارد   اگر که خواست مرا با اجل شروع کن 

مرد ممنوعه

من  ممنوع ترین مرد این منطقه                                       دشوار ترین مرز این سرزمینم  می گویند که از روی همه ی خط ها                                                خطا کرده ام  از روی همه ی خطا ها                             خط کشیده ام  روی همه ی خط ها خندیده ام  قبل از هر گناهی گریه کرده ام                                       بعد از هر گریه ای…

حکایت

همین که عشق تو آنروز اتفاق افتاد  درون سینه غم و سوز اتفاق افتاد  حدود ساعت اندوه زندگانی بود  که در میانه ی شب روز اتفاق افتاد  قدم زنان که از آن سو می آمدی، در من  نسیم تازه و جانسوز اتفاق افتاد  میان ما دو نفر تا رسیدنت آنجا  سکوت گرم و دل افروز…

خبرنگار

غریب و خسته و تاریک و بیقرار شدم   شبیه دختری در ذهن قندهار شدم   و ناگهان که تو یک ناگهان قشنگ شدی   دچار حالتی از جنس انفجار شدم   چه حس تازه و تلخی است انفجار درخت   دو سطر مانده به پایان یک انار شدم   تو مثل مثل خودت بودی از همان اول   به مثل مثل…

فانوس

تقدیم به استاد قسیم اخگر شب  همچنان  همیشه  شب بود  و به شیوه ی اجدادش  شدیدا                                          شب  چنانکه شکایت و شیون  خرمن           خرمن  در دامنه ی تاریکش  برباد می رفت  و کسی را یارای فهمیدن نبود  باد اما باز به دروازه های نیمه باز  اشارت می کرد  تا تق تق کنان     …

سایه

یکنفر شب گذشته بی خبر، چشم کهنه ی مرا ورق زده است  خط کشیده زیر خنده ها و بعد، پاره کرده گریه را ورق زده است  این که بوده این غریبه عجیب، این که بی اجازه  رفته نصف شب  سر زده به سرنوشت کهنه ام، قامت مرا چرا ورق زده است  خط به خط خطوط…

نامه

نامه – سلام، حال من امشب دوباره ترشده است  زمرگ من دو سه همسایه ای خبرشده است  سرم که ساکت و سنگین و بی رمق گشته  شینده ام که تنم نیز مختصر شده است  میان مردم جمهوری دو چشمانم  دوباره آتش دشنام شعله ور شده است  نوشته ای که در آنجا پیامبران جمع اند  زمین…

گناه

قبول کن که در آن شب فقط گناه تو بود  گناه جاذبه ی قرص روی ماه تو بود  گناه قامت شیرین تر از خیالات و  دو چشم وحشی و گیسوی سر به راه تو بود  کسی که آمد و قلب مرا گرفت وگریخت  گمان کنم، نه، یقینا خودِ نگاه تو بود  تو آمدی و عبورت…