شعر دیدن
شبیهِ نور که در شیشهای شکست مرا درونِ آیینهی چشمِ خود نشست مرا نگاه کرد به اندامِ کهنهام چندی و بعد بینِ دو پلکش کشید و بست مرا میانِ چشمه، کنارِ درخت، سمتِ صدا نشاند یک کمی آنسوتر از اَلَست مرا شبیهِ آنکه کسی در پیالهای باشد گرفت تا که بنوشد نگاهِ مست مرا قشنگ…