نامه –

سلام، حال من امشب دوباره ترشده است 

زمرگ من دو سه همسایه ای خبرشده است 

سرم که ساکت و سنگین و بی رمق گشته 

شینده ام که تنم نیز مختصر شده است 

میان مردم جمهوری دو چشمانم 

دوباره آتش دشنام شعله ور شده است 

نوشته ای که در آنجا پیامبران جمع اند 

زمین سمت شما خوب و تازه تر شده است 

خبر رسیده خدا هم به قصد قربت خویش 

به سمت آن طرف آماده ی سفر شده است 

خبرنداری که احوال کوچه آشفته است 

نظام غضه و غم باز مستقر شده است 

شنیده ای که شکسته است بغض پنجره ها؟ 

و جمعه خان که چقدر عاشق قمر شده است 

مغازه دار سر کوچه هیچ یادت هست؟ 

خدا قبول کند والی کنر شده است 

بگیر وقت ملاقاتی از خدا صاحب 

بگو درخت سرکوچه در به در شده است.