شبیهِ نور که در شیشه‌ای شکست مرا 

درونِ آیینه‌ی چشمِ خود نشست مرا 

نگاه کرد به اندامِ کهنه‌ام چندی 

و بعد بینِ دو پلکش کشید و بست مرا 

میانِ چشمه، کنارِ درخت، سمتِ صدا 

نشاند یک کمی آن‌سوتر از اَلَست مرا 

شبیهِ آن‌که کسی در پیاله‌ای باشد 

گرفت تا که بنوشد نگاهِ مست مرا 

قشنگ و تازه همانندِ روحِ روشنِ آب 

به روی خاطرِ گل‌ها نوشته است مرا 

بهشت با همه‌ی خاطراتِ خوبِ خدا 

درونِ آیینه‌ی چشمِ تو نشست مرا 

میانِ چشم تو شاید همیشگی شده‌ام 

خوشم به حالِ قشنگی که داده دست مرا.