حافظ نگاری چهارم

شعر با یک خواهش شروع می شود، خواهشی شکوهمند و شورانگیز. حافظ از باد صبا می خواهد که در میانه ی او و دلبر گریزپایش، پا در میانی کند و مشکل مکاتبه و مکالمه اش را برطرف کند. حافظ شرح شیرینی از تلخی روزگارش عرضه می کند و می گوید که دلبرش سر به کوه…

حافظ نگاری سوم

عشق یعنی همه ی جهان. به همین دلیل در معامله ی عشق، بهای عشق چیزی کمتر از جان نیست. جهان و هرچه در اوست را می باید در اول قدم فدای ناز عاشق کرد و بعد نوبت جان بازی و گذاشتن همه ی هستی در طبق عنایت و اخلاص است. حافظ می گوید که اگر…

حافظ نگاری دوم

شعر با یک پرسش شروع می شود، پرسش از درستی کار و کار درست. هر کاری یا باید درست باشد که حاصل تمرین آن در و گوهر است و یا هم نادرست، که نتیجه ی آن تلخ و تاریک است. مذهب با همین مرزبندی ها شروع می شود و با آن ادامه می یابد. کار…

حافظ نگاری اول

الا یا ایهالساقی این شعر با اشاره شروع می شود، اصلا شعردر ذات خود اشاره ای بیش نیست، اشاره ای به سمت عاشقانگی جهان. این شعر اشارتی است به ساقی، شاید اصلا این شعر نه با اشاره که با شراب شروع شده باشد. ساقی کسی نیست جز شرابدار و به همین دلیل ساقی ادامه ی…

هایدگر و معنای شعر- درسگفتار پنجم

دکتر میرحسین مهدوی- معنای شعر در فلسفه ی هایدگر. در این درسگفتارها، تلاش شده است تا دیدگاه هایدگر در مورد هنر و شعر مورد تامل و بحث قرار گرفته و نقش شعر در فهم جهان و درک هستی بررسی شود. زبان و به ویژه شعر از بنیان های اساسی فلسفه ی هایدگر به حساب می…

هایدگر و معنای شعر- درسگفتار چهارم

دکتر میرحسین مهدوی- معنای شعر در فلسفه ی هایدگر. در این درسگفتارها، تلاش شده است تا دیدگاه هایدگر در مورد هنر و شعر مورد تامل و بحث قرار گرفته و نقش شعر در فهم جهان و درک هستی بررسی شود. زبان و به ویژه شعر از بنیان های اساسی فلسفه ی هایدگر به حساب می…

شعر دیدن

شبیهِ نور که در شیشه‌ای شکست مرا  درونِ آیینه‌ی چشمِ خود نشست مرا  نگاه کرد به اندامِ کهنه‌ام چندی  و بعد بینِ دو پلکش کشید و بست مرا  میانِ چشمه، کنارِ درخت، سمتِ صدا  نشاند یک کمی آن‌سوتر از اَلَست مرا  شبیهِ آن‌که کسی در پیاله‌ای باشد  گرفت تا که بنوشد نگاهِ مست مرا  قشنگ…

عسل

و خواست تا که تو را از عسل شروع کند  شکوه چشم تو را با غزل شروع کند  خدا نخواست که آیات پاک چشم تو را  غریب و یخزده با حرف ” ال” شروع کند  به گوش های تو آویخت مهر در دری  که حرف محعزه را در عمل شروع کند  قرار بود  که از ابتدای قامت گل  ظهور چشم تو را در ازل شروع کند  شروع چشم تو شاید همیشگی بوده است  حلاوتی که تو را لااقل شروع کند  برای آنکه مشامش شکوهمند شود  و با طلاوت قند و عسل شروع کند  خدا به نام تو آغاز کرد صحبت خود  تورا نوشت که ضرب المثل شروع کند  برای خاطر دریا تو را نگهدارد   اگر که خواست مرا با اجل شروع کن 

مرد ممنوعه

من  ممنوع ترین مرد این منطقه                                       دشوار ترین مرز این سرزمینم  می گویند که از روی همه ی خط ها                                                خطا کرده ام  از روی همه ی خطا ها                             خط کشیده ام  روی همه ی خط ها خندیده ام  قبل از هر گناهی گریه کرده ام                                       بعد از هر گریه ای…

حکایت

همین که عشق تو آنروز اتفاق افتاد  درون سینه غم و سوز اتفاق افتاد  حدود ساعت اندوه زندگانی بود  که در میانه ی شب روز اتفاق افتاد  قدم زنان که از آن سو می آمدی، در من  نسیم تازه و جانسوز اتفاق افتاد  میان ما دو نفر تا رسیدنت آنجا  سکوت گرم و دل افروز…