این یاد داشت ها در هفت سالگی غروب نشریه ی آفتاب نوشته شده است.

1- آفتاب چگونه آفتاب شد

چند هفته بعد از اینکه آقای کرزی رئیس اداره موقت شد من به افغانستان بازگشتم. این دومین سفرم به سرزمین مادری ام بود. چند ماه پس از کوتادی هفت ثور- که من تقریبا هشت ساله بودم- به همراه خانواده به ایران مهاجر شده بودیم. تا چشم بازکردم، بزرگ شده بودم و مکتب و دانشگاه و حوزه دینی را نیز خوانده بودم اما هنوز در ایران بودم.

کابل در آن روز ها نمایشگاهی از خون و وحشت بود. هنوز از زخم های کابل خون تازه می ریخت. خون، گلوله، اشک و قامت های شکسته را در هر نقطه ای از کابل می شد دید. چند ماه اول را در کارته سه ماندم. بعد به کارته سخی رفته و اتاقی را در تکیه خانه عرفان گرفتم. شب های کارته سخی را تنها سه چراغ روشن می کرد. در تمام این منطقه بزرگ تنها سه خانواده زندگی می کردند، تنها سه چراغ. تاریکی و وحشت بعد از ساعت 9 شب منطقه را اشغال می کرد. حتی از قبرستان کارته سخی نیز صدایی شنیده نمی شد. انگار مرده ها نیز مات و مبهوت مانده بودند.

روزهای اول اقامتم در کابل، در یک مرکز آموشی خصوصی ( مجمتع آموزشی جهاد دانش) فیزیک و ریاضی درس می دادم. در ایران نیز همزمان با تحصیل در رشته ی فیزیک کاربردی، ریاضی و فیزیک را در یکی از لیسه های شهر قزوین درس داده بودم.تدریس در این مرکز آموزشی هم برای لذت بخش بود و هم معاش بسیار کمی داشتم می توانست کمک خرج روزهای دشوارم باشد.

هفته نامه آفتاب را چند ماه بعد از ورود به کابل و به همراه تعدادی از دوستانم تاسیس کردیم. خرج چاپ اول آفتاب را یکی از دوستان به عهده گرفت و من به عنوان ناشر و مدیر مسئول نشریه انتخاب شدم. انتشار شماره اول آفتاب با استقبال بسیار گسترده ای مواجه شد. می توان انتشار آفتاب را یک حادثه مطبوعاتی آن دوره قلمداد کرد. آفتاب با صراحت لهجه، حذف تعارف های رایج در ادبیات مطبوعاتی افغانستان، ترویج سکولاریزم و دموکراسی و عنایت خاص به زیبایی های ظاهری نشریه و … توانست به زودی توجه همه را به خود جلب کند.
دو روزبعد از انتشار نخستین شماره ی آفتاب حفیظ منصور، رئیس رادیو و تلویزیون افغانستان در آن ایام به من زنگ زد. آقای منصور که در عین حال مدیر مسئول نشریه پیام مجاهد نیز بود، از ادبیات روزنامه نگاری و حرفه ای آفتاب بسیار خوشش آمده بود. به پیشنهاد آقای منصور قرار شد که همدیگر را در مقر رادیوو تلویزیون بینیم. آقای منصور از چهره های برجسته فرهنگی جبهه ی مجاهدین به حساب می آمد. این نکته را زمانی متوجه شدم که گفتگوی دوساعته ام با ایشان به پایان رسیده بود و من به سمت حسینیه عرفان باز می گشتم. گفتم که در سرزمین مادری ام نیز آواره بودم. در آن ایام نه آفتاب دفتری داشت و نه من خانه ای. شب ها را در تکیه خانه سپری می کردم و روزها را سرگرم نشر آفتاب بودم. آقای منصور در تلاش بود که با حمایت مالی از آفتاب، آنرا به ” زبان مجاهدین” تبدیل کند. آقای منصور با دادن سی هزار افغانی به عنوان کمک به نشر آفتاب، خواستار ادامه ملاقات ها و همکاری های دو جانبه شد. سی هزار افغانی برای من به معنی امکان چاپ شماره دوم آفتاب بود. همکاری با حفیظ منصور و تیم مجاهدین برای من می توانست با دشواری های زیادی به همراه باشد اما در آن روزگار که آب روی آب بند نمی شد، هر گفتگویی ممکن بود که نتایج مثبتی را به همراه داشته باشد.

حزب نهضت ملی به رهبری احمد ولی مسعود در حال شکل گرفتن بود. اقای مسعود مرا نیز به پیوستن به این حزب دعوت کرد. این حزب دفتر بسیار مجللی داشت و آدم های مجلل و نا مجلل هر روز به این خانه – پی حشمت و جاه- رفت و آمد می کردند. خیلی ها را در این خانه دیدم. از فرهنگی های غیر سیاسی تا سیاسیون غیر فرهنگی ( بی فرهنگ).

ملاقات من با احمد ولی مسعود نیز چندان بد نبود اما من هیچ آینده ای را نمی توانستم برای این حزب پیش بینی کنم و به همین دلیل گفتگو هایم بسیار سطحی و سست بودند.

آفتاب به شماره های شش و هفت رسیده بود. از نظر فکری آفتاب به شدت به سمت سکولاریزم سیاسی پیش می رفت. انتشار ” خط سوم سکولاریزم” ( که در آن به تبین تئوریک مقوله ی سکولاریزم سیاسی پرداخته بودم ) در شماره هفتم آفتاب هم دوستان جهادی ام را با شگفتی و حیرت مواجه کرد و هم شکاف عمیقی را در بین تیم رهبری آفتاب به وجود آورد. دو نفر از بنیان گذاران آفتاب به دلیل غیر مذهبی ( نه ضد مذهبی) شدن مواضع آفتاب از مقام شان استعفاء دادند. شکاف درونی، تیم ما را با مشکلات فراوانی مواجه کرد اما توانستیم این لرزه و پس لرزه های آن را تاب بیاوریم.

لوی جرگه اضطراری از راه رسید و من به عنوان یکی از نمایندگان جامعه مدنی به این جرگه مهم راه یافتم. حضور و سخنرانی من در لوی جرگه نشریه ی آفتاب را وارد مرحله تازه ای از مبارزات سیاسی – مطبوعاتی اش کرد. من در سخنان کوتاهی به شدت از تمامیت خواهی مجاهدین انتقاد کردم و این انتقادها باعث شد که آقای منصور و تیم فرهنگی شورای نظار به صورت علنی جگ شان را با آفتاب آغاز کنند. مقاله ” با اجازه بعضی ها” آغاز سلسه مقالاتی است که عموما با قلم اینجانب و با هدف بر ملا ساختن گذشته ی تاریک مجاهد نمایان به رشته تحریر در آمده اند. ” با اجازه بعضی ها” را درست یک روز بعد از ختم لوی جرگه اضطراری به نشر رساندم و انتشار این مقاله باعث خشم گین تر شدن آقای منصور و تیم فرهنگی- سیاسی شورای نظار گردید.
قابل یاد آوری است که در این ایام تقریبا تمام قدرت اجرایی کشور در دست تیم شورای نظار بود و آقای کرزی و وزرای غیر وابسته به شورای نظار اختیار و قدرتی نداشتند. دراین روزها آفتاب با نشر مقاله ” خون مردم را با کدام دستمال پاک می کنید”، ” مارشال صاحب سلام” ، ” لبخند های آقای مارشال” و…. مسقتیما آقای مارشال فهمیم، معاون اول رئیس جمهور و رهبر اجرایی مجاهدین در آن ایام را مورد خطاب قرار داده و از نقش ایشان و دیگر هم فکران و هم حزبی ها و هم قطاران شان در قتل عام مردم سخن می گوید. نشر چنین مطالبی علاوه براین که قطعا به معنی ” بازی کردن با جان” خود بود، آفتاب را وارد مرحله دیگری از سیاست گذاری اش کرد.
تلاش برای تبیین تئوریک جامعه مردم سالار( نه خدا سالار)، به آب دادن کوزه و کاسه ی مجاهد نمایان، داشتن ادبیات حرفه ای و زبان عریان و آشکار ساز و … از عواملی بودند که آفتاب را، از تمامی 120 نشریه دیگر متفاوت می کرد. مردم برای خریدن آفتاب صف ایستاده می شدند. خیلی ها خیال می کردند که با نشر هر شماره آفتاب یک دانه از زنجیر – زنجیری که بر دست و پای مردم بسته است – می شکند. چنین بود که آفتاب، آفتاب شد.