وقتی که به هم دیگر می رسیم ، بعد از سلام ، می پرسیم :حال شما چطور است؟ ما هیچ وقت از همدیگر نمی پرسیم که : گذشته ی تان چطور است؟ یا حتی نمی گوییم که آینده ی شان چگونه است یا خواهد بود. پرسش ما از حال است و البته که مراد ما حالت و وضعیت جسمی و روجی دوست مان نیز می باشد.حتی این پرسش می تواند خطاب به میزان خوشی ما باشد. اما حالت ما آیینه ای است که زمان حال در آن منعکس شده است. اگر در دره ای آواز بخوانیم، دره نیز با ما آواز خواهد خواند. هرچه دره عمیق تر و تنگ تر باشد، صدایش بلند و زیباترخواهد بود. ما همانند همان دره ، در برابر عبور زمان ایستاده ایم. زمان به ما که می رسد زمان حال می شود وما که به او می رسیم حالت و شکل می گیریم. گویا اینکه صدای زمان در دره ی روح مان می پیچید. هرچقدر روح ما زیبا تر باشد، صدای زمان در آن زیباتر و شدید تر منعکس خواهد شد. ما حاصل جمع جغرافیای جان ِ خویش و زمانه ای هستیم که در آن زندگی می کنیم. 
“حال شما چطور است؟” یعنی که چه نبستی با زمان حال دارید؟ چقدر زمانی که در آن زندگی می کنید “حال است؟ این حال ممکن است که ساده و یا استمراری باشد امابه هرحال، حال است، گذشته و آینده نیست. 
کسی که چهل و چند ساله است، مثلا خودم، چهل و چند سال ِ حال را به چهل و چند سال بی حال تبدیل کرده ام. حالا هرچه هم به پشت سرم نگاه می کنم اثری از آن چهل و سه سال سپری شده نیست. گویا اینکه آب شده باشد و یا بخار گشته و به آفتاب پیوسته باشد.
کسی که حالا از من می پرسد ” حالت چطور است؟” منظورش بیشتر اینست که حالا، پس از چهل و سه برف و باران ، چه رابطه ای با زمانِ حال دارم. آیا زمانِ حال، حال ِ زمان ِ من است و یا اینکه زمان بی آنکه زبان بگشاید از برابر دره ی روح من عبور می کند؟