من
ممنوع ترین مرد این منطقه
دشوار ترین مرز این سرزمینم
می گویند که از روی همه ی خط ها
خطا کرده ام
از روی همه ی خطا ها
خط کشیده ام
روی همه ی خط ها خندیده ام
قبل از هر گناهی گریه کرده ام
بعد از هر گریه ای گناه کرده ام
اتهام من از همه ی زمستان سرد تر
از همه ی برف ها دشوار تر است
درفصل زبور
نام مرا زنبور ها
وزوز می کنند
و برگ ها
درموسم بهار
روی سرنوشت من می نشینند
تا پاییز را در مشامم بریزند
گاه و بیگاه
گرگ ها
زندگی مرا کمین می زنند
تا روی جنازه ام نماز جماعت بخوانند.
با همه ی این ممنوعیت ها
من همچنان هستم
همین جا
رو بروی رود ها
کنار همین درخت بی حیا
نشسته ام
و روی خط های شکسته خنده می کنم
و برای گناهان نکرده گریه
در همین منطقه ی ساده
ایستاده ام
هرچند زندگی
هر روز
به سرعت از کنارم می گذرد
و مرا
هر روز
همین جا
جا می مانم