ما در گفتگوی عادی و زندگی روزمره زبان را بسیار به راحتی و شیوایی به سه دسته ی گذشته، حال و آینده تقسیم می کنیم و زبان را نیز بر اساس این تقسیم بندی صرف می کنیم. می گوییم گذشته زمانی است که از دست رفته است، حال موقعیتی است که وجود دارد و آینده فرصتی است که هنوز نیامده است. اما آیا نسبت انسان و زمان از یکسو و رابطه ی زبان و زمان از سوی دیگر به همین سادگی است؟ آیا می توان واقعا چیزی به نام ” گذشته ی ساده”، ” حال ساده” و ” آینده” تصور کرد؟
گذشته اما فعلی نیست که کاملا به پایان رسیده باشد. آنچنان که آینده نیز عملی نیست که هنوز اتفاق نیافتاده باشد. هنوز که هنوز است باور نکرده ایم که ما در زمان حال ساده زندگی نمی کنیم، ما در زمان حال استمراری نیز زندگی نمی کنیم. اصلا زندگی در زمان حال ساده برای بشر غیر ممکن است. واقعیت اینست که انسان در برش ترکیبی از زمان ها زندگی می کند. نه گذشته ی انسان یک عمل پایان یافته است و نه آینده اش یک امر خیالی. زمانی که ما در آن زندگی می کنیم ترکیبی از گذشته، آینده و حال است. گذشته ، گذشته ی ماست، هویت و ثمره ی زندگی ما. به همین دلیل سایه ی گذشته همیشه بر سرما افتاده است. آینده نیز حاصل رویاها و آرزوهای ماست. هرچند آینده هنوز رخ نداده است اما آرزوی رخدادن آن چهره ی دنیای واقعی ما را عمیقا تحت تاثیر خود قرار داده است.
مسئله ی اصلی اما این است که زبان را نمی توان بر مبنای زمان ترکیبی بنا نهاد. در زبان باید به سادگی و شیوایی گفت ” من رفتم”. هرچند می دانیم که این رفتن هنوز به پایان نرسیده و تاثیرات آن بر نشستن و ماندن فعلی ما غیر قابل انکار است. آینده را با پیشوند ” خواه” مشخص می سازیم و منظور ما اینست که این عبارت ها خواستن ها و آرزوهای ما به حساب می آیند. ” من خواهم آمد” از نظر زبان بیان آرزوی من است که هنوز جامه ی واقعیت به تن نکرده است. اما من وقتی می گویم ” من خواهم آمد” منظورم واقعا بیان آرزو نیست. منظور من اینست که من می آیم، اصلا منظورم اینست که من آمده ام.