بله با شما موافقم، (استبداد دموکراتیک دینی) یک ترکیب پارادوکسیکال است در حالیکه برای تبیین تئوری های حکومتی، شفافیت زبانی امری است ضروری. با اینهمه ؛ این ترکیب متناقض در تاریخ سرزمین ما حضور واقعی یافته است. ریشه دارترین نظام حکومتی در افغانستان، استبداد است. به شکل ها و شیوه های متفاوت و حتی حاکمان نیز از آزادی و دموکراسی دم نمی زدند یا آن را یک شعار جدی قلمداد نمی کردند به استثنای دوره دموکراسی در حکومت ظاهرشاه. کمونیست ها با شعار برابری، عدالت و آزادی قدرت را در دست گرفتند و نام حکومتشان را دموکراتیک خلق نهادند. بناگاه در سرزمینی که مردم با این واژه ها چندان آشنایی نداشتند و در سایه سنگین استبداد و فرهنگ سیاه آن عادت نموده بودند از آسمان و زمین شعارهای زیبای آزادی، برابری، دموکراسی و …… باریدن گرفت. اما واقعیت چیز دیگری بود. ساخت حکومت هیچ تغییری نیافته و استبداد تاریخی بدون کوچکترین نرمش و تغییر در قالب نام جدید تداوم یافته و چهره های تازه و علی رغم شعارهای تازه ترشان همچنان به سرنیزه متوسل شدند. تغییر عمده ای که با کودتای ٧ ثور اتفاق افتاد، تغییر نام نبود بلکه طرح شعار دموکراسی در سایه استبداد بود به عبارتی راه توجیه ستم تغییر کرده بود. استبداد دیرساله این سرزمین زخم خورده مدام با تقدیر و قسمت به کمک دین مداران بی دین توجیه می گردید. اما پس از ٧ ثور این توجیه گری به عهده دموکراسی واگذار گردید. حکومت مردم بر مردم و گردن نهادن به اراده خلق و ……… توجیه تازه ای از خونخواهی، خونریزی و ستم سازی را فراهم کرد.

هر چه از عمر حکومت های کمونیستی می گذشت رنگ کاذب دموکراتیک بودنش بیش تر می پرید. زمانی داکتر نجیب الله در صدد تغییر کارکترهای موجه ساز برآمد که خیلی دیر شده بود. با حذف بسیاری از افراط گرایی های مارکسیست های پیش از خود، به اسلامی نمودن حکومتش همت گماشت. یعنی کوشش کرد استبدادش را به کمک شرع توجیه کند اما دیگر” آبها از آسیاب افتاده بود”.

انقلاب اسلامی (به روایت بعضی ها) انعکاس جامعه در برابر افراط گرایی های کمونیست ها بود. با گسترش جهاد هر روز مناطق بیشتر کشور از حدود ثغور حکومت مرکزی کمونیستی خارج می شد. اما به دلیل نداشتن جایگزین لازم هرج و مرج و سرانجام جنگ و خونریزی توسعه می یافت عقده های کهنه قومی و درون قومی نام و لوای حزبی و آرمانی می گرفت. اما جوهره تمامی این خشونت ورزیها همان عقده ها بود باضافه نبودن یک اراده برتری به نام حکومت. کم کم در فضای سیاسی افغانستان مهره های جدیدی وارد صحنه شدند که نام رهبران جهادی را یدک می کشیدند. آنان با شعار اسلامی کردن همه چیز و همه کس به مبارزه با دشمنان خارجی موج فراگیری از حمایتهای مردمی را برانگیختند. مردمی که برای اجرای فریضه مقدس دینی شان (جهاد فی سبیل الله و مقابله با متجاوزین خارجی دست به مقابله مسلحانه زده بودند) درست در همین لحظات، بازیگر دیگری وارد میدان شد. این بازیگر ایالات متحده آمریکا بود. قبل از او اتحاد جماهیر شوروی بوجی بوجی دموکراسی را وارد سرای شاهزاده کابل کرده بود اما با کیفیت نامطلوب، جنس خراب و در هوای استبداد زده افغانستان ثمری جز علف هرزهای بد رنگ و بی قواره نداد.

درست به همین دلیل آمریکا آمد تا شوروی را که هم متجاوز بود و هم دشمن اسلام! از سرزمین مقدس ما اخراج کند. برای ایالات متحده در اجرای این سیاستش چه کسانی بهتر از رهبران جهادی، حکمتیار، ربانی، سیاف، و …… در اسلام آباد و پیشاور مسکن گزین شده در دستی قرآن گرفتند و در دست دیگر تفنگ و در لب لبخندهای ملیح به سمت دوستانشان در کاخ سفید. رهبران تنظیم شیعی نیز در تهران دوره های فشرده ولایت مطلقه فقیه را می گذراندند و پس از ختم دوره آموزشی با چند عدد کلاشینکف و مغزی پر از ولایت مطلقه فقیه به افغانستان باز می گشتند تا دشمنان امام زمان را بجویند و نابود کنند. نظام کمونیستی نتوانست در برابر اسلام انقلابی (آمریکایی) طاقت بیاورد.( البته به هیچ عنوان در این تحلیل رشادت و جهاد مقدس مردم را نباید نادیده گرفت. من نیز قصد آن را ندارم. مردم افغانستان با عشق شور آفرین به اسلام و میهن شان حماسه های جاودانه آفریدند. اما عده ای به نام رهبران جهادی، جهاد مقدس مردم را به بها و بهانه های ناچیزی فروختند) سرانجام حکومت دموکراتیک خلق در میدان ارگ کابل به دار آویخته شد. مجاهدین با شور و عطش فراوان وارد کابل شدند.

مردم شادمان از پیروزی بزرگ و به ثمر نشستن خون فرزندان رشید شان و رهبران جهادی مغرور از شق القمری که کرده بودند اما واقعیت این است که  تنظیم های جهادی برنامه ای برای حکومت آینده شان نداشتند و درست به همین دلیل نتوانستند به یک همگرایی سیاسی دست پیدا کنند. جنگ های شدیدی در گرفت و مردم (آنچه در وهم ناید) آن دیده اند و شنیده اند. رهبران جهادی که منادی اسلام و توحید بودند همه چیز حتی دین را در پای قوم و قبیله شان قربانی نموده و قوم و قبیله شان را در پیشگاه قدرت. در تمام مدت حکومت آقای ربانی (با تخت و پایتخت متحرک و متغیرش) هیچ نظام سیاسی شکل نگرفت تا بتوان نامی بر آن نهاد. جز جنگهای خانمان سوز داخلی، خشونت ورزی و توسعه و ترویج نابرادری چیز دیگر را به ارمغان نیاورد و آمریکا می خواست از پس جنگ های خونین (ضمن تحلیل رفتن نیروی همه مجاهدین) سرانجام یک گروه و با یک تیپ سیاسی – نظامی باقی بماند و آن هم ضعیف و زبون تا به اشاره ای نقش زمین شود و با شنیدن بوی دالر جان بگیرد. اما جنگ ها چنان شدت یافت که کم کم از اختیار اربابان آتش نیز خارج شد. افغانستان به معرکه ای برای تصفیه حساب های خونی بین آمریکا و روسیه و ایران، پاکستان و ….. بدل شده بود و درست به همین دلیل اسلام انقلابی تری لازم بود تا این معرکه را به نفع اربابان قدرت خاتمه یابد. طالبان که در پستوی تاریک سازمانهای جاسوسی تربیت شده بود، با چرخ دست جماعت الاسلامی پاکستان وارد قمار قدرت در افغانستان شد. چهره های آنان موجه، دستارهاشان موجه تر و نام و نمادشان موجه ترین. چنین بود که اسب تیزپای ملا عمر “از علاقه غیر” تا کابل به یک تاخت و چند گام رسید. آنان که به ارگ رسیدند، رهبران جهادی تازه از خواب بیدار شده بودند. اما آنان باید با یک فرار مقدس به خانه هایشان باز می گشتند که باز گشتند . طالبان نه حکومت اسلامی که امارت اسلامی را بنا نهاد یعنی ناب ترین نوع حکومت اسلامی را و حاصل این حکومت برای مردم جز رنج، مصیبت و آتش چیزی نبود. حکومت اسلامی طالبان استبداد افراطی، بی حد و حصر نژادی و حتی منطقه ای است که نام اسلام ناب را یدک می کشید. این حکومت (استبداد دینی) یا استبداد با سوء استفاده از دین همانند حکومت کمونیستی ( استبداد دموکراتیک یا استبداد با سوء استفاده از دموکراسی) تنها ظاهر و نام متفاوت با نظام های قبلی قدرت را داشتند. استبداد، توسل به سرنیزه ، بریدن و دوختن زبانها و سوار شدن بر سرنوشت و اراده مردم از ویژگیهای این نوع نظام سیاسی در کشور ما قلمداد می گردید.

نمی دانم چرا و چگونه برج های دو گانگی تجارت جهانی فرو ریخت و با ریزش آنها پایه های حکومت دینی درافغانستان نیز فرو ریخت. طالبان همانگونه که با القاعده آمده بودند، با همانها هم رفتند – حداقل تا حدود جغرافیایی پاکستان – و بناگاه مجاهدین  تاج و تخت وطن را بی صاحب دیدند چیزی که در خواب هم نمی توانستند ببینند در بیداری به تماشا نشستند. بناگاه ریش ها کوتاه شد و نکتایی های رنگارنگ به گردنها آویزان شد یا گردن هایی به نکتایی آویزان گردید و درست در همین لحظه، تفاهم حیرت برانگیز “پکول و نکتایی” اتفاق افتاد. مهره های اصلی تنظیم های جهادی علی رغم شعارهای دینی شان دموکراسی را با صدای بلند قرائت کرده و فضای جدید را به گرمی در آغوش گرفتند. مهم ترین ویژگیهای این دوره آزادی، دموکراسی، عدالت و رفع تبعیض و ….. اعلام شد. دولت جدید گفت که قفل های یخ زده را از لب های مردم باز خواهد کرد. اما این دموکراتیزاسیون مخصوصا برای گروهی که خود را مجاهد می خوانند، بسیار غیرطبیعی، نارس و نورس است و پیراهن کوچک و کوتاه دموکراسی اندام های پشم آلود و بلند آنان را نمی پوشاند.

 دولت جدید افغانستان تفاوت های عمده ای با دو دولت قبلی دارد:

1- توجیه بین المللی و تا حدود زیادی ملی.

2- ترکیب دو نوع گرایش دینی و سکولار.

3- پشتیبان عمده قدرت برتر جهان (آمریکا).

اما آیا این دولت می تواند آغازی برای پایان استبداد تاریخی در این سرزمین باشد؟ نگرانیهای فراوانی نسبت به آینده وجود دارد.یکی ازمهم ترین نگرانی ها  ترکیب متناقض دین گرایان و سکولاریست هاست.( گفتم ترکیب و نه اتحاد) این ترکیب ناموزون می تواند تنش و بحران را همچنان مشتعل نگه دارد.  تجربه های تاریخی از یکسو و وجود فرهنگ استبدادزده، تاریخ تبعیض آلود و اجتماعات کوچک و از هم گسسته (به جای جامعه ای به هم پیوسته) و ….. باعث می شود که انسان به آمدن دموکراسی در این سرزمین زخمی به دیده شک و تردید بنگرد. سوء استفاده از دین هم نه تنها در دوره سیاه حکومت ریش داران بی ریشه که در ادوار مختلف تاریخ ما چیزی نیست که بتوان آن را کتمان کرد. قانون اساسی جدید هم بستر مناسبی را می تواند برای شکل گیری یک قدرت مطلقه فراهم کند. و این قدرت مطلقه در حصارهای آهنین قانون، استبداد گری را تداوم بخشد و از هم اکنون نیز سردمداران دینی به توجیه گری استبداد کمر بسته اند.

به عنوان نمونه صبغت الله مجددی در آغازین روزهای لویه جرگه رئیس جمهور را همانند خلیفه واجب الاطاعه دانسته است. این فتوای شرعی رئیس جمهور را می تواند در یک مصونیت آهنین قرار دهد. وقتی که رئیس جمهور همانند خلیفه واجب الاطاعه باشد بحث از اطاعت و بندگی رعیت مطرح است نه از اعتراض و انتقاد شهروندان.( البته مراد از طرح این بحث به هیچ عنوان تایید نظام پارلمانی برای افغانستان نیست در شرایط تنش آلود فعلی مدیریت متمرکز تنها راه عبور از بحران است)تمامی این شواهد دلالت به شکل گیری حکومت “استبداد و دموکراتیک دینی” دارد. این بار، هم دین و هم دموکراسی به توجیه استبداد کمر بسته اند. علمای الازهر رفته و قم دیده همگام با نماینده دایمی رئیس جمهور بوش در کابینه افغانستان می توانند معجزه کنند کمر ها بشکنند اما فریادی شنیده نشنود.

استبداد دموکراتیک دینی مساوی با استبداد پیچیده و توجیه شده ای است و مبارزه با آن بسیار دشوار تر از انواع دیگر استبداد است. این ترکیب متناقض آب و آتش را کنار هم گذاشته بی آنکه آب، آب مانده باشد و آتش، آتش.