براي من ، صداي تو آشنا ترين صداي زمين است. صدايي ساده و سبز. وقتي كه حرف مي زني ، گمان مي كنم اين صدا از درون من بر مي خيزد. از دل من و از عمق وجودم. گمان مي كنم صدايت را بايد جايي ديده باشم و يا شنيده باشم. خيال مي كنم كه در تخيلات شاعرانه ام ، با صدايت آب بازي كرده ام. با صدايت تنم را شسته ام ، با صدايت گريسته ام . هرچه فكر مي كنم نمي توانم سمت نگاهت را پيدا كنم. نمي فهمم نامش چيست و از كدام جزيره آمده است . تنها مي فهمم كه سخت شرين است. شيرين و آشنا. صداي تو شيرين ترين صداي اشناي من است. صدايي كه آشناترين شيرين من است.
خيال مي كنم كه نگاهت درست از زمان حضرت حوا به وجود آمده است. وقتي كه حوا لبخند هايش را به آدم هديه مي داد ، تو يك گوشه اي نشسته بودي و آهسته آهسته قامت مرا مرور مي كردي. تو مثل حضرت حوا بودي. اصلا شايد تو خود حضرت حوا باشي. نگاهت را باد هاي تشنه به عراق آوردند. به سرزمين كهنه اي به نام افغانستان . نگاهت درخت شد، باران شد ، باد شد. نگاهت از روي تپه هاي تشنه جاري شد. نگاهت حتي كبوتر شد. پركشيد و كرانه هاي غربي رود اردن را در بال هاي آبي خود شناور ساخت. نگاهت فلسطين شد. دختراني كه پرده عصمت شان را اسرائيل به اسارت برده بود ، براي چشمانت قرآن تلاوت مي كردند. نگاهت زود تر از همه اين ها آمده بود و با همه اين ها . نگاهت كشمير شد. با باغ هايي كه از شدت زيبايي آسمان را به لرزه در آوردند. نگاهت كشمير شد و هند و پاكستان آمدند كه آنرا اشغال كنند. نگاهت زيبايي محض است. زيبا تراز كشمير . زيبا تر از فلسطين . قديمي تر از افغانستان و بزرگ تر از كانادا و من نگهبان اين جزيره شكوهمندم و به كسي اجازه نمي دهم حتي براي يك ثانيه آنرا اشغال كند. كسي كه بخواهد نگاهت تو را اشغال كند بايد از روي جنازه هاي شعر من بگذرند. من فرماندهي هستم كه تمام واژه ها سربازان من اند. من امر مي كنم به واژه ها كه دور نگاهت ، ديواري از سنگين ترين سنگ هاي جهان را بكشند. به واژه ها خواهم گفت كه حتي به پرندگان هم اجازه عبور به حريم هوايي نگاهت را ندهند. به واژه ها دستور مي دهم كه تو را تا نزديكي هاي خود خدا بالا ببرند تا دست هيچ كسي به آن نرسد. اگر اسرئيلي پيداشود و بخواهد نگاه تو را اشغال كند ، نام اسرايئل را از روي نقشه جهان پاك مي كنم. من فلسطينم. سوخته در آتش . افغانستانم ، خسته از اشغال هاي دموكراتيك. من ايرانم ، با قامت شكسته در زير عباي ملا ها. من ، كشميرم كه هر روز بين هند و پاكستان دست به دست مي شود. من سايه تو ام سحر! سايه تو. با تمام مصيبت و رنج هايي كه دارم هنوز آنقدر زنده هستم كه بتوانم براي تو ايستاده شوم. براي تو و تنها به احترام تو. به احترام دختري ايستاده شوم كه خدا به احترامش ايستاده است.
تو از نخستين روز هاي خلقت اتفاق افتادي . تو شايد به حضرت آدم گفتي كه از بهشت تا برزخ پاي پياده بيايد. اصلا تو به تمامي پيامبران مرسل ، وحي شدي. به عيسي اگر تو وحي نمي شدي ، چگونه مي توانست مرده ها زنده كند. اگر به موسي تو الهام نمي شدي ، كي مي توانست ، عصايش را تبديل به درخت كند. تو اصلا خودت بر حضرت محمد نازل شدي. در غار حرا. در تمامي كتاب هاي آسماني ، بوي تو پيچيده است. در تمام كتاب هاي آسماني ، خداوند عكس تو را نقاشي كرده است. در صفحه هزار انجيل آيه تبسم ، بند لبخند ، اگر خوب دقت كني ، عكس خودت را مي بيني . وقت خدا از فرشته مي گويد ، كي مي گويد كه منطورش تو نيستي. خدا هر وقت لب به فرشته مي گشايد ، تو را خطاب كرده است. به تو سوگند خورده است و تو را سوگند خورده است. در قرآن ، در تمامي آيه هاي مكي و مدني، خداوند از تو سخن گفته است. آنجا كه فرموده ( تبارك الله احسن الخالقين ) – آفرين بر خدايي كه بهترين آفريدگار است و بهترين موجودات را مي تواند بيافريند- منظورش بي ترديد تو بوده اي وگرنه خلق كردن من كه اين همه آفرين ها و به به را لازم ندارد. مرا حتي خدايان كوچك مصري در زمان فرعون پنجم مي توانستند بيافرينند. اين آفريدن توست كه سخت دشوار است و آفريننده اش شايسته بهترين درود ها و ستايش. خدا چون از كار آفرينش تو فارغ شد ، به همه فرشته ها دستور داد كه بر تو سجده كنند. سجده بر تو درست از همان روز آغاز شد. از همان روز كه خدا دستور داد ، سجده برتو در مذهب عشق واجب شد.اصلا چون خدا توانست تو را بيافريند ، من مسلمان شدم . ورنه در يكي از خرابه هاي هند به كار ساخت و ساز بت هاي كوچك مصروف مي ماندم. چون خدا تو را آفريد فهميدم كه اين خدا ، مي تواند بهترين خدا باشد چون توانسته است بهترين موجود عالم را خلق كند.من از خدا سپاس گزارم كه تو را آفريده است و بابت اين لطفش ، روزي پنج بار او را ستايش مي كنم.
روزي پنج بار خدا را ستايش مي كنم و روزي هزاران بار تورا