تقدیم به استاد قسیم اخگر

شب 

همچنان 

همیشه 

شب بود 

و به شیوه ی اجدادش 

شدیدا 

                                        شب 

چنانکه شکایت و شیون 

خرمن 

         خرمن 

در دامنه ی تاریکش 

برباد می رفت 

و کسی را یارای فهمیدن نبود 

باد اما باز به دروازه های نیمه باز 

اشارت می کرد 

تا تق تق کنان 

                    تراکم شدید شب را 

کتمان کند 

******* 

شب 

همچنان 

همیشه 

شدیدا 

                                       شب بود 

مردی 

به شیدایی 

شانه هایش را 

در زیر پای خورشید خم کرد 

تا آفتاب 

بی آب و تاب 

از قامت قدیمی شب بالا برود 

ارتفاع شب اما 

از حجم شفاف آفتاب زیاد تر بود 

و مرد می دانست که آفتاب زمستانی 

از شانه های هندوکش هم اگر بالا برود 

باز هم 

همان آفتاب سرد زمستانی است 

مرد 

      از تن خویش 

از تنهایی خویش 

                                              به ستوه آمده بود 

سرش را به سردی 

به سمت خودش تکان داد 

تا باد ها باز هم 

                    دروازه های نیمه باز را 

به بازی بگیرند 

و تق تق کنان 

کفایت شب را کتمان کنند. 

شب همچنان 

همیشه 

شدیدا 

                                            شب بود 

و مرد 

         با مرگ 

                    فاصله ای نداشت 

از کسالت فانوس 

کسی چیزی نمی دانست 

همه ی شهر 

شهر همه 

شهر شدید همیشه 

شبیه شدید شب شب بود 

و چنین بود که مرد 

از شدت شبانه ی درد به ستوه آمد 

به بلندای کوهی 

فانوس را به نام صدا زد 

صدای مرد 

شکوهمندانه از شانه های شب بالا رفت 

باد تق تق کنان 

سکوت دروازه های نیمه باز را 

به بازی گرفت 

و شب 

عرق شرم بر جبین 

روی دور ترین نقطه ی زمین نشست 

مرد با مرگ فاصله ای نداشت 

مرگ 

چون گرگ گرسنه ای 

در کمین نشسته بود 

و سرانجام 

انتقام شب را از شانه ها 

از دست نوشته های مرد گرفت 

آن مرد 

چون به هندوکش بیشتر شباهت داشت 

رفت تا برای همیشه به قبیله ی کوهها بپیوندد 

**** 

باد ها به خوبی می دانند 

 فانوس نام او 

همچنان 

همیشه 

شدیدا 

                             روشن خواهد بود