اسلام در آغازین روزهای عمرش بسیار ساده و صریح سخن می گفت و با ساده گی و روانی فکر و اندیشه اش را با مردم در میان می نهاد. در این دوره که اسلام به صورت یک نهضت دینی – سیاسی به تازه گی پا به میدان رقابت با ادیان دیگر گذاشته بود برای گفتگو نه ادبیات فلیسوفانه و یا حتی شاعرانه که گفتار کاملا عامیانه را بر می گزیند. جمله ها اکثرا کوتاه، شفاف و کامل اند. مثلا همه شعارش را در یک جمله ی کوتاه و در عین ساده چنین بیان می کند: “قولوا لا اله الله تفلحوا”. رستگاری مقصد همه ی ادیان است. البته ممکن است که مراداز  رستگاری ، سعادت این جهانی باشد و یا آن جهانی. اسلام می گوید که فرمول رستگاری در اسلام این است که بگویی خدایی غیر از خدای یکتا نیست. همین جمله ی کوتاه خلاصه ی همه ی سخنان گفته شده وگفته نشده ی اسلام است.

نکته ی بسیار مهم در این سخن کوتاه اینست که “لا اله الله” گفتن وسیله و ابزاری برای رستگارشدن پنداشته می شود. نتیجه ی این سخن این است که اسلام وسیله ی رستگاری انسان است و آمده است تا به انسان خدمت کند. چنین نیست که انسان آفریده شده باشد تا به اسلام خدمت کند. به عبارت دیگر، لا اله الله گفتن در پی هدف و غایت دیگری  اهمیت دارد و آنهم نجات یافتن و عاقبت بخیری انسان است.

به میزانی که اسلام به مثابه ی یک نهضت راهش را به سمت اسلام به عنوان یک تمدن بیشتر پیمود زبان دین و یا زبان فرهنگ دینی پیچیده تر و مبهم تر شد. این تغییر البته که بدیهی نیز می نمود. در سایه ی این تغییرات یک مسئله اما همچنان در هاله ای از ابهام ماند و آنهم این که اسلام برای خدمت به انسان آمده است و یا انسان برای خدمت به اسلام؟ ممکن است کسانی پاسخ های کاملا آماده برای این پرسش داشته باشند اما به نظر نمی رسد که یافتن پاسخی برای این پرسش کار چندان آسانی باشد.

به میزان که اسلام گسترده و عللم گیر تر شد فقه به عنوان دستگاه معتبر قانون سازی در جهان اسلام نیز گسترده و برجسته تر گردید. بنابر دلایل بسیار روشن، رشد و توسعه ی اسلام دقیقا به معنی رشد و توسعه ی یکی از اجزای آن یعنی دستگاه فقهی بود. فقه ابزار مشروع سازی و شرعی نمودن این جهان است. به تدریج این نظریه در میان مسلمانان شایع شد که اسلام یعنی شریعت. تقلیل دیانت به یکی از ابعاد آن باعث شد که فقه جای تمامیت اسلام را بگیرد.

یکی از وظایف دستگاه فقهی و فقهای مسلمان تعیین میزان و حدود جزا و کیفر اعمال بود. به همین دلیل فقها و دستگاه فقهی به تدریج به این سمت این فرضیه کشانده شدند که آنان صلاح و خیر مسلمانان را بهتر از خود آنها می دانند و می توانند به جای آنها تصمیم بگیرند. فقه آنقدر فربه شد که توانست به جای همه ی دیانت بنشیند و فقها آنقدر احساس توانایی و بزرگی کردند که به خود حق دادند تا به جای خدا بر سرنوشت بندگانش حکومت نمایند. چنین شد که به تدریج راه تبدیل به مقصد شد. دستگاه فقهی که وسیله ای برای بازشناختن امر و نهی الهی بود توانست تبدیل به بزرگترین و در عین حال مهم ترین شاخصه ی حیات دینی شود. نکته ی مهم این است که هیچ یک از دستگاه های دینی دیگر در هیچ مرحله ای از تاریخ اسلام قداست نداشتند. عرفان دربهترین حالت یکی از شاخه های فرهنگ و تمدن دینی تلقی می شد و عارف و سخن به هیچ روی جنبه ی الوهی و قدسی نداشت. به همین ترتیب شاخه ها و زیر مجموعه های دینی دیگر نیز چنین سرنوشتی داشتند. اما سرنوشت فقه کاملا متفاوت بود. فقیه به عنوان مظهر حاکمیت زمینی خدا ظاهر شد و به همین دلیل وجه قدسی یافت و سرانجام بخش عمده ی قداست دینی را از آن خود کرد.

با فربه شدن ترشدن فقه و نظام فقهی، این نظریه نیز به سرعت رو به رشد نهاد که هدف از خلقت انسان حفاظت و صیانت از شریعت است نه اینکه دین آمده است تا راه رستگاری انسان را فراهم کند. به تدریج سرنوشت تمدن اسلامی به سمتی پیش رفت که در آن انسان خادم دین بود و نه دین خادم انسان. انسان و زندگی او ارزش خود را در برابر دین ( که منظور صرفا نظام فقهی بود) از دست داد. این روند البته تبعات اجتاعی، سیاسی و فرهنگی زیادی در پی داشت. الهیات گرایی فقیهانه باعث قربانی شدن ارزش های انسانی گردید. دینی که خدایش به خاطر آفریدن انسان به خودش افتخار می کند و دینش را وسیله   و ابزار رستگاری انسان می داند به جایی رسید که انسان و انسانیت به ارزش های درجه چندم بدل شدند و جای آنرا شریعت و شریعت گرایی گرفتند. کم کم انسان ، جان و جهان او ابزاری برای حفاظت از حوزه ی اقتدار فقیهان گردید.

پیامد های اخلاقی چنین رویکردی فاجعه بار بود. دروغ گویی، پنهان کاری، تظاهر، فریب دادن، غیبت کردن و… زشتی و قباحت خود را کاملا از دست داد و به تدریج در جان جامعه رسوخ کرد. این در حالی است که خدا دروغ گو را دشمن خود می داند و غیبت کردن را از زنا کردن بدتر می شمارد. درجامعه ی شریعت زده ی اسلامی اما از آنجایی که انسان به صورت اصلی در پای ارزش های شریعت محور قربانی شده بود، ارزش های اخلاق انسانی نیز دیگر عملا ارزش پنداشته نمی شدند.

پیامدهای سیاسی و مدیریتی این رویکرد نیز عمیقا فاجعه بار بود. همدستی فقیه و شاه باعث تداوم نظام های سلطه و پادشاهی در بخش بزرگی از تاریخ اسلام گردید. شاید به همین دلیل باشد که یگانه نظام پادشاهی جهان که از همه ی اقتدار یک نظام شاهی برخوردار است در عربستان سعودی و در قلب جهان اسلام می باشد. رشد و توسعه ی حکومت های تمامیت خواه و غضب و غارت اموال و دارایی های عامه به نام دین و به کمک اربابان دستگاه های فقهی از نتایج زیان بار این رویکرد می باشد

پیامد های فقهی شدن همه جهان مسلمانان در عرصه ی فکری نیز مصیبت بار است. دگم اندیشی، کور فکری و واپس گرایی به صورت بسیار گسترده ای دامن گیر مسلمانان شده است. پرسش گری ( زمانی مقدمه ی دین پذیری  به حساب می آمد ) کاملا از جهان اسلام رخت بر بسته و جای آنرا تقلید و پیروی های احساساتی و افراطی گرفته است.

باید به صراحت گفت که القاعده، طالبان و داعش محصولات طبیعی شریعت زدگی فرهنگ دینی ماست. شعار این جریان ها اجرای شریعت اسلامی است و در نظر این گروه ها جان انسان در برابر ارزش های شریعت محور هیچ ارزشی ندارد. هرچند این گروه ها با سرمایه و برنامه ی کشورهای غربی بنیاد نهاده شده اند اما زمینه ی فکری آن در طی قرن ها فقاهت گرایی یک جانبه و سقوط ارزش های انسانی در برابر ارزش های شریعت محور شکل گرفته است.