نقطه ای در قیامت
هیچکس عزیز، سلام! خواستم حالت را بپرسم، دیدم که گذشته مثل سایهی سردی روبهروی چشمانم قدم میزند. به گذشته که خیره شدم، خبرهای تلخی پیشانیام را خط خطی کردند. از خواب باید برمیخاستم، وگرنه با پیشانی خط خطی هیچ خدایی مرا به بندگی قبول نمیکرد. دست از گذشته برداشتم. گذشته شاید نقطهی دوری باشد که…